جدول جو
جدول جو

معنی پی تنک - جستجوی لغت در جدول جو

پی تنک
پونه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیش ترک
تصویر پیش ترک
کمی جلوتر، کمی پیش تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پی کنی
تصویر پی کنی
عمل پی کننده، کندن جای شفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پس ترک
تصویر پس ترک
اندکی پس تر، عقب تر
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
درخور پیختن. رجوع به پیختن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
حالت و چگونگی پیل تن. عظمت جثه. زورمندی
لغت نامه دهخدا
(مُ تُ نُ)
به معنی تنک شراب باشد یعنی شخصی که حوصله در شراب خوردن نداشته باشد و او را مل تنگ هم می گویند. (برهان). کسی که حوصلۀ شراب خوردن نداشته باشد و نخورد و بعضی مل تنگ نوشته و صاحب برهان مل تنگ نیز آورده. (از بهار عجم) (از آنندراج). کسی که حوصله در خوردن شراب ندارد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
قریه ای است دوفرسنگی میان جنوب و مشرق اشفایقان در فارس. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(پَ بِ)
دهی از دهستان گابریک بخش جاسک شهرستان بندرعباس. واقعدر هزارگزی شمال خاوری جاسک و 2 هزارگزی جنوب راه مالرو چاه بهار بجاسک. جلگه، گرمسیر دارای 275 تن سکنه. آب آن از رودخانه. محصول آنجا خرما. شغل اهالی زراعت و راه مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(تُنْ)
نام ناطقی که فیلیپ مقدونی به مجمع بئوسیان فرستاد تا در مقابل دموستن معارضه کند و مانع آید که آنان تحت تأثیر نطقهای او درآیند. این مرد مهارتی بسزا داشت و از حیث آوای رسا و سخن بلیغ معروف به ود وبا همه مهارتی که در سخنگوئی و طلاقتی که در لسان وبلاغتی که در بیان داشت نتوانست با دموستن مقابلی کند زیرا بگفتۀ دیودور (کتاب 16 بند 85) این نطاق نطق خود را نوشته است و عقیده دارد که جوابش به نطق پی تون بهترین نطقی است که کرده و خود او گوید: ’در این زمان من زمینه را در مقابل پی تون از دست ندادم و حال آنکه امواج فصاحت او ما را فروگرفته بود و از هر طرف فشار می آورد’. (ایران باستان ج 2 ص 1202 و 1203)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
نام زنی یونانی بدکاره. هارپالوس از سرداران اسکندر که اسکندر هنگام لشکرکشی از بابل به هند ویرا برای حفاظت خزانه و وصول مالیاتها در بابل گذارده بود این زن را از یونان خواست و به او هدایای بسیار داد و پس ازفوت جنازه وی را تشییع مطنطنی کرد و مقبرۀ باشکوهی برای او در آتیک ساخت. (ایران باستان ج 2 ص 1882)
لغت نامه دهخدا
پی تی، یونانیان کاهنۀ آپولو را در دلفی پی تیا می خواندند، کاهنۀ مزبور نخست از دوشیزگان انتخاب میشد ولی چندی بعد او را از میان زنان پنجاه ساله برگزیدند، پی تیا را مخصوصاً از میان زنان فقیر و بی اطلاع و گم نام دلفی انتخاب می کردند و همیشه عقیدۀ خدایان در باب هرامری بواسطۀ او استفسار میشد بدین طریق که پی تیا نزدیک گودالی که از آن دود کندر و عطریات متصاعد بود میایستاد و برگ غار در دهان میجوید، سپس در وی اضطراب و هیجانی که به گمان یونانیان ناشی از توجه خدایان بود پدید می آمد و کلماتی ادا میکرد که کهنه ثبت میکردند و آن کلمات را از جانب خدایان پنداشته کار می بستند، (ترجمه تمدن قدیم فوستل دکولانژ صص 467 - 468)
لغت نامه دهخدا
(پُ لِ وِ)
نام کرسی بخش لت از ولایت کائورس نزدیک لت بفرانسه. دارای راه آهن و 1745 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ)
دارای پی. پی دار. دارای عصب. عصب اللحم، پی ناک شد گوشت. (منتهی الارب). گوشتی پی ناک، دارای عصب
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نعناع (در دیلمان و گیلان)
لغت نامه دهخدا
(پِ)
ولایتی از تراکیه (آسیای صغیر). (ایران باستان ج 2 ص 1245)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ)
مصغر پیشتر. کمی پیش. اندکی قبل:
پیشترک زین که کسی داشتم
شمع شب افروز بسی داشتم.
نظامی.
، اندکی جلوتر:
زینگونه که شمع می فروزم
گر پیشترک روم بسوزم.
نظامی.
من که درین منزلشان مانده ام
مرحله ای پیشترک رانده ام.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(پَ تَ رَ)
بعید هذا. اندکی متأخر: و او (یعنی کوکب علوی) مستقیم است تا آنگاه که بوقت برآمدن آفتاب آنجا رسد که اگر آفتاب آنجا بجای او بودی از پس ترک از نماز پیشین بودی. (ابوریحان از التفهیم) ، هر چیز صیقلی که در لای کاغذ گذارند تا محفوظ ماند، فواتی که شخص در دم مردن زند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(پِ)
ماده ای را گویند که لرزانک های نباتی را غلظت بخشد و نیز حموضتی که از تأثیر جسم قلیائی بر ’پک تین’ حاصل آید
لغت نامه دهخدا
تصویری از پس ترک
تصویر پس ترک
اندکی عقب تر متاخر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیلتنی
تصویر پیلتنی
حالت و کیفیت پیلتن عظمت جثه زورمندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پی سنج
تصویر پی سنج
عصب سنج، چکش گونه ای که طبیبان بر زانوی بیماران میزنند
فرهنگ لغت هوشیار
دارای عصب و پی دارای پی دارای عصب پی دار: -7 عصب اللحم پی ناک گوشت
فرهنگ لغت هوشیار
کمی پیش، اندکی قبل اندکی قبل کمی پیش: یاران موافق همه از دست شدند در پای اجل یکان یکان پست شدند. بودیم بیک شراب در مجلس عمر یک دوره زما پیشترک مست شدندخ (خیام)، اندکی جلوتر: من که درین منزلشان مانده ام مرحله ای پیشترک مانده ام. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیختنی
تصویر پیختنی
در خور پیختن لایق پیختن
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه پی و بنیاد دیوار بندد بنایی که دربستن پیهای در رفته مهارت دارد، زنجیر و پای بند ستوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دل تنک
تصویر دل تنک
((دِ. تُ نُ))
کم حوصله، کم ظرفیت
فرهنگ فارسی معین
پای برهنه
فرهنگ گویش مازندرانی
جلوتر، پیش تر، پیش ترها
فرهنگ گویش مازندرانی
ساق پا
فرهنگ گویش مازندرانی
به پس رفتن و با شتاب یورش بردن
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی در نور
فرهنگ گویش مازندرانی
بدرفتار، بدخلق و خو شرور
فرهنگ گویش مازندرانی
پیش ترها، کمی جلوتر
فرهنگ گویش مازندرانی
مزرعه ای در کجور، پی ریزی بنا، شالوده ریختن
فرهنگ گویش مازندرانی